جهان عشق و دیگر زرق سازی همه بازیست،الا عشق بازی
بی عشق جهان که کانون زندگی از فروغ او گرم و روشن و فشار طاقت فرسای حوادث با نوازش او مطبوع و آسان.راستی اگر ما عاشق نبودیم،چگونه این عمر دور را دور و خسته کننده را طی می کردیم و با چه حرارن کارخانه حیات ما بکار می افتاد؟
آری قدرت عشق با تحریک معنوی خود ما به فعالیت و کوشش وا می دارد و دورادور بر سرو روی ما می کشد.همین عشق که درد بی درمان است،در عین حال درمان همه درد!عشق،فقط عشق شمع مهفل و انیس شبهای تار ماست.عشق مدار زندگانی و شیرازه کتاب امید و آرزوست.
جاوید باد عشق بهر که و هرچه علاقه گیرد.
بیایید برویم،برویم و برگردیم،پروانه شویم،پرواز کنیم،یک لحظه از این هیاهو،از این غوغا بر کنار شده،عشقی در سر و شوری در دل بگیریم.بیایید برویم،آخر ما هم روزی پروانه بودیم،انیس شبهای تارمان فرشتگان بودند و شمع مجلس ما را مهر و ماه میافروختند.آری همان روز که از آلایش مادیات دامن ما پاک بود،همان روز که در بالای بام آسمان آشیان داشتیم،که من شیدازده اکنون بال و پر آراسته همی خواهم که از اینجا تا بهشت برین،تا خانه نازنین پیغمبر و علی پرواز کنم،شما هم بال و پر بیارید،شما هم پرواز کنید که بدور شعله فروزان عشق خود را پروانه صفت نابود کنید
|